نقد هاي فلسفي
آخرين پست ها
هیچ ادراکی مادی نیست

مادی نبودن ادراک

برخی تصور کرده اند که انسان، صرفاً مادی است و تنهامحسوسات، موجود هستند. این عده  روی حس تاکید می کنند و حس را هم کاملاً مادی و کار مغز می دانند.

نقد های مختلفی بر این ادعا که همه موجودات محسوس هستند وجود دارد اما درباره این گمان که حس مادی است باید بگوییم که موجودات مادی از هم غایبند و به تعبیر دیگر بالاترین چیزی که ممکن است، آنست که دو شی مادی در مجاورت یکدیگر قرار بگیرند. ولی قرار گرفتن دو شی مادی کنار هم هیچ لزومی برای برقراری ادراک بین آن دو ندارد.

استدلال بر غیر مادی بودن ادراک

بنابراین سوال اینست که در ادراک حسی چه اتفاقی می افتد؟ آیا خود موجود خارجی به ذهن می آید؟ مثلاً دریای خارجی به ذهن می آید؟ واضح است که نه. پس آیا تصویری از خارج به ذهن می آید؟ اگر بله باز می پرسیم آن تصویر آیا مادی است یا غیر مادی؛ اگر مادی باشد پس دوباره به تصویری دیگر نیاز داریم تا به تصویر اول ادراک حاصل کنیم و ادامه این مسیر به تسلسل می انجامد. اما اگر غیر مادی است پس مدعای ما که ادراک، غیر مادی است اثبات می شود.

توضیح بیشتر آنکه اگر حس کننده و آنچه حس می شود هر دو مادی باشند (مثل مغز و سلولهای مغزی) چیزی که رخ می دهد اینست که ایندو در مجاورت هم قرار می گیرند و با قرار گرفتن در کنار هم ایندو دوتا هستند در حالی که ادراک یعنی چیزی مثل تصویر، در درون ما بیاید نه اینکه در مجاورت مغز ما قرار بگیرد. به تعبیر دیگر اگر در ادراک هر چقدر جلو رویم اما هنوز دوتا موجود داشته باشیم باز نحوه ادراک یکی نسبت به دیگری باید توسط چیز دیگر رخ دهد.

 از همین جا می توان فهمید که ادراک، وحدت وجود ما با شی ادراک شونده است و وحدت در امور مادی که جدا و غایب از هم هستند ممکن نیست. بنابراین همه ادراکات انسان و از جمله ادراک حسی باید غیر مادی باشند.


اخلاق غیر دینی وجود ندارد

اخلاق منحصراً دینی است

گاهی گفته می شود که در اخلاق یکسری اصول اخلاقی وجود دارند که هر انسانی فارغ از گرایشات و اعتقاداتش این اصول را می پذیرد. این اصول اخلاقی، اصولی عام هستند که چه دیندار و چه بی دین می توانند آنها را بپذیرند و با توجه به این مسأله می توان گفت اصول کلی اخلاقی ربطی به دین ندارد.

توحید اساس دین است

اما در بررسی این سخن باید گفت که اساس دین توحید است و توحید امری فطری است. به تعبیر دیگر انسان در اعمال خود همیشه دنبال رسیدن به وضعیتی بهتر است (گرچه ممکن است در مصداق آن اشتباه کند). در اینجا سوال می شود که چگونه فهمیدید این وضعیت بهتر از آن است و چرا این گزینه را نتخاب کردید؟ جواب اینست که چون "بهتر بودن" را می فهمیم.  بنابراین درک وضعیت بهتر ممکن نیست جز اینکه اصل "بهتر بودن" فهمیده شود. چه اینکه اگر بهتر بودن فهم نشود نمی توان هیچگاه عملی انجام داد زیرا انسان در هر عملی وضعیت بعد از عمل را با وضعیت فعلی مقایسه می کند و چون وضعیت بعدی را بهتر می داند آن کار را انجام می دهد. و اگر اینگونه نباشد و وضعیت بعدی نسبت به وضعیت فعلی ترجیحی نداشته باشد، ترجیح بلامرجح می شود که محال است. بنابراین همه انسانها قبول دارند که باید به سمت وضعیت مطلوب بروند و مطلوب بودن را هم درک میکنند.

 کمال طلبی انسان 

حال، ما اسم بهتر بودن را کمال می گذاریم و به این تعبیر می توان گفت که هر انسانی در هر عملی که انجام می دهد به دنبال رسیدن به کمال بیشتر است. و کمال بیشتر درک نمی شود جز اینکه کمال مطلق فهمیده شود(زیرا کمال بیشتر یعنی کمال مطلق به علاوه یکسری از محدودیت ها). بنابراین هر انسانی در هر عملی که انجام می دهد به دنبال کمال است و از این مسأله به کمال طلبی انسان یاد می شود.

از طرف دیگر، کمال مطلق (یا به تعبیر دیگر بالاترین کمال) نمی تواند دو تا شود. زیرا تمایز و دوتا شدن در امور محدود است اما ما از کمال بی نهایت صحبت می کنیم. این مسأله همان توحید است که و به تعبیر علامه طباطبایی(ره)اساس دین بوده و اگر کل دین را جمع کنیم توحید می شود و اگر توحید را مفصل کنیم کل دین می شود.

نتیجه

 نتیجه بحث اینست که هر عملی که با توجه به کمال مطلقی که انسان درک می کند انجام شود اخلاقی و توحیدی است و هر عملی که از روی غفلت از آن کمال مطلق انجام شود عملی غیر اخلاقی است بنابراین اخلاق غیر دینی و غیر توحیدی وجود ندارد. این نسخه اخلاقی عام بوده و قابل تجویز برای هر انسان و هر جامعه ای می باشد.(ر.ک:  ترجمه تفسیر المیزان، ج‏1، ص533)     


علیت فلسفی و علیت فیزیکی

علت وجود و علت حرکت

مسأله علیت، در علوم مختلف مورد استفاده قرار می گیرد و حتی مردم در زندگی روزمره از آن استفاده می کنند.

تفاوت علیت فلسفی و علیت متافیزیکی

اما برخی از افراد علیت فلسفی را با علیت در فیزیک و ... یکسان دانسته اند، در حالی که علیت در فلسفه (فلسفه اسلامی) به معنای وجود دهنده است اما علیت در فیزیک و ... به معنای حرکت دهنده یا تغییر دهنده است. علیت فلسفی در بین موجودات مادی برقرار نیست. یعنی هیچکدام از موجودات مادی علت موجودی دیگر نیست بلکه علیت واقعی وبه تعبیر دیگر علت تامه بین عالم ماده و عوالم بالاتر مثل برزخ و آخرت برقرار است و سلسله علل ادامه می یابد تا به خداوند برسد( که در جای خود مورد بحث قرار می گیرد). اما علتهای مادی (به اصطلاح) علت تامه نیستند و علت ناقصه هستند. یعنی یکی از اجزای علت هستند و با آمدن آن جزء ممکن است بقیه اجزای علت هم موجود باشند و علت کامل شده و معلول محقق شود و یا اینکه بقیه اجزاء علت موجود نباشند و معلول محقق نشود. اما در علیت تامه با آمدن علت، معلول ضرورتا محقق می شود.

حاصل کلام اینست که علیت هایی که در علوم تجربی و فیزیک و ... وجود دارند علیت حقیقی نیستند زیرا با آمدن علت، ضرورتی ندارد که معلول نیز محقق شود اما علیت فلسفی که در براهین اثبات وجود خداوند مورد بحث قرار می گیرد علیت حقیقی بوده و با وجود علت، ضرورتا معلول نیز باید بوجود بیاید.

درباره علیت حقیقی فقط با اصول فلسفى مى‏توان در مقام نفى یا اثبات آن برآمد و علوم، نه، مى‏توانند این قانون را رد کنند و نه اثبات و نه مى‏توانند از آنها بى‏نیاز باشند و تنها کارى که فیزیک یا علم دیگر مى‏تواند بکند این است که این قانون را با متفرعات وى به صورت اصول موضوعه بپذیرد و تا هر جا که مى‏تواند از آن استفاده کند و هر جا که نمى‏تواند، درباره آن سکوت اختیار کند.

علیت فلسفی رد نشده است

افرادی مثل هیوم که سعی کرده اند علیت را همان همزمانی دو چیز بدانند که ذهن ما به آنها علت و معلول می گوید و تقریبا همه نقد های مختلفی که در فلسفه تحلیلی به علیت شده است در واقع علیت فلسفی را نمی گویند زیرا علیت فلسفی بین موجودات مادی هیچ مصداقی ندارد. در فیزیک نیز همین خلط توسط برخی افراد شده است چه اینکه وقتی علیت حقیقی در بین موجودات مادی جاری نمی باشد آزمایش کردن و حس کردن وجود علت و عدم وجود علت، منتفی است. در بحث معجزه نیز همین خلط گاهی صورت می گیرد، یعنی برخی گمان می کنند که معجزه خارج از قانون علیت است در حالی که خارج از قانون علیت نیست بلکه ما علت(یا سلسله)عللی که باعث معجزه شده است را نمی شناسیم و فکر کرده ایم که خارج از قوانینی که ما می شناسیم خارج از علیت فلسفی است. 

فرایند کسب علم و مقولات ذهنی

 مقولات ذهنی پیشینی؟

برخی بیان داشته اند که علوم ما تنها از طریق حواس بدست می آیند. اما به این مشکل برخوردند که صرفاً با حواس، علمی کسب نمی شود و هیچ قانون کلی بدست نمی آید. زیرا آن علومی که از حواس بدست نیامده اند یعنی ذهن من آنها را ساخته است، و هر چه که ذهن من بدون کمک گرفتن از حواس ساخته باشد موهوم است. پس علوم ما نیز موهوم می شوند.

برخی دیگر سعی کردند بگویند ما یکسری مفاهیم(قالب ها) پیش ساخته در ذهن داریم که علم، حاصل ترکیب این قالبها با داده های حسی است. اما مشکل باز حل نمی شد زیرا گمان شده بود که این قالبهای ذهنی مرز مشخصی با موهومات ندارند و وقتی ساخته ذهن هستند ممکن است خطا باشند.

به نظر می رسد که مشکل اینجا بود که ذهن، این پیش فرضها را از کجا آورده است. چرا این پیش فرضها در ذهن هستند و پیش فرضهای دیگری در ذهن نیستند. در واقع هر پیش فرض ذهنی از واقعیت خارجی گرفته شده است. به تعبیر دیگر معقولات ثانیه یک منشأ انتزاع در خارج دارند. و باز به تعبیر دیگر پیش فرض های ذهنی همان واقعیت خارجی هستند که به انحای گوناگون بر ما ظاهر می شوند. اگر این پیش فرضها از واقعیت خارجی حکایت نکنند دیگر علم و معرفت نخواهد شد. پس اگر اینها مثل ادراک حسی باشند علمی به ما نمی دهند و اگر هیچ ربطی هم به خارج نداشته باشند باز هم علمی به ما نخواهند داد ضمن اینکه در جای خود اثبات می شود که ذهن از خودش نمی تواند چیزی را بسازد.(ر.ک: مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى ج‏9 ص380)


خداوند علت ندارد

علت خداوند چیست؟

می دانیم صورتبندی برخی از براهین اثبات وجود خداوند اینگونه است که از طریق بطلان تسلسل به موجودی برسیم که علت است، ولی خودش علت نمی خواهد. اشکالی که برخی، به این برهان کرده اند اینست که اگر ما قاعده ای داریم که هر موجودی علت می خواهد پس باید این قاعده درباره علت العلل هم صادق باشد و نمی توان گفت که این قاعده همه جا صادق است اما درباره خداوند صادق نیست.

پاسخ به اشکال علت خداوند

جواب این سخن آنست که گوینده تصور کرده است که قاعده به ما می گوید هر موجودی علت می خواهد، و خداوند را هم جزو آن قرار داده است در حالی که قاعده اینست که هر معلولی(موجود ناقص) علت می خواهد بنابراین اگر موجودی ناقص نبود برای موجود شدنش نیاز به علت ندارد.(ر.ک: مجموعه‏آثارشهیدمطهرى ج‏1 ص493)


تفکیک ذهن و عین

جدایی ناپذیری ذهن و عین

این نقد شاید به اکثر فلاسفه تا به امروز وارد می شود. گفته می شود انسان ذهنی دارد و عین، چیزی است که خارج از ذهن می باشد.

وقتی گفته می شود که داخل ذهن و خارج از ذهن این تفکیکی است که یک پیش فرض دارد و آن اینکه داخل و خارج وجود دارد. داخل و خارج هم زمانی معنادار می شوند که ذهن امری مادی تلقی شود. حال اگر با دلایلی اثبات شود که ذهن همان نفس مجرد از ماده است آنگاه دیگر داخل و خارج بی معنا می شود. به تعبیر دیگر امر مجرد مکان ندارد. بنابراین تفکیک ذهن و عین با مبنای یاد شده صحیح نیست. آنچه انسان ادراک می کند جدایی ذهن و عین نیست بلکه اصل واقعیت است که متعلق ادراک واقع می شود. این اشتباه بر اثر بدن دانستن حقیقت انسان رخ داده است. البته این مسأله لزوماً به ایده آلیسم نمی انجامد و بدلیل اختصار از تفصیل این مسأله صرفنظر میکنیم.


شک دکارتی

بیان شک دکارتی

دکارت، همه افکار خود را از محسوسات و معقولات و منقولات، مورد شک و تردید قرار داد و با خود گفت: شاید این‏طور که من حس مى‏نمایم یا فکر مى‏کنم یا به من گفته‏اند، نباشد و همه آن‏ها مانند آنچه در عالم خواب بر من ظاهر مى‏شود خیال و اندیشه محض باشد؛ چه دلیلى هست که این‏طور نیست؟ پس کلیه افکار من (حتى اصل عدم تناقض) باطل شد و هیچ اصلى براى من باقى نماند که به آن اعتقاد کنم. آن‏گاه متوجه شدم که، «در هر چیزى تردید کنم» آن‏گاه همین اندیشه را دلیل بر وجود اندیشه کننده قرار داد و به وجود خود مطمئن شد و گفت: «می اندیشم، پس هستم». سپس همین اصل را پایه سایر اصول قرارداد و پیش رفت.

اشکال شک دکارتی

یکی از اشکالات سخن دکارت‏ اینست که اگر انسان این اصل (اصل عدم تناقض) را نیز مورد تردید قرار دهد، نمى‏تواند آن نتیجه (من مى‏اندیشم، پس هستم) را بگیرد، زیرا با فرض عدم امتناع تناقض مى‏تواند بگوید: من مى‏اندیشم در عین حال اصلًا نمى‏اندیشم و نیز مى‏تواند بگوید: من هستم در عین این که نیستم. حقیقت مطلب این است که امتناع تناقض، پایه جمیع علوم و ادراکات است و اگر از این یک اصل فکرى صرف نظر شود، هیچ علمى استقرار پیدا نخواهد کرد. از این جهت است که فلاسفه از قدیم گفته‏اند: با انکار این اصل، هیچ حقیقتى را نمى‏توان اثبات کرد (برگرفته از کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ج‏1 ؛ ص114)


X